-
کلمات در توصیفت پستند
شنبه 21 دی 1392 00:33
خنده ات ، زندگی میبخشد ،
-
گاهی
سهشنبه 17 دی 1392 20:59
گاهی فقط میشود، زنده بود و نفس کشید. گاهی فقط میشود، نفس هارا خلاصه کرد. گاهی باید زندگی را خلاصه کرد و زود گذشت.
-
هیر ویتاوت یو
دوشنبه 16 دی 1392 13:01
نه شب ها عجیب است ، نه بی تو نفس هایم بند امده اند ، و نه حتی دلم تنگ است ، من بی تو نه شب را میفهمم ، نه نفس را ، من باتو دنیا را خواهم داشت. "استاد عادامس"
-
زندگی ﮔﺬﺭ ﻋﻤﺮ نیست
شنبه 14 دی 1392 13:26
تمام چند صفحه نوشتنم را خلاصه کردم به ''از دست دادن'' ، باقی و جزییات هم بماند بین خودمان دو نفر.
-
خدایی که از هیچ پدید آمد.
چهارشنبه 6 آذر 1392 11:53
شروع کردن یک پست در هر موضوعی که باشد و قرار باشد دراز باشد برای من که به قول خودمانی ها مینیمال نویسی میکردم یکمی سخت است ، در مینیمال نه شروعی هست و نه پایانی ، نه افکت دارد و نه آرایش ادبی . می آیی یک جمله مینویسی و میروی دوروز بعد میایی ؛ اما این جا دیگر جاییست که نمیشود. باید یک جوری شروع کرد ، از کجایش را...
-
سخت عست
دوشنبه 4 آذر 1392 18:09
میدانید ، خیلی ها دیدند ، خیلی ها ندیدند (!) که نبود یک نفر میتواند چقدر سخت باشد ، وقتی کسی که تا همین دیروز سرحال بود اما حالا دیگر نیست ، هیچ نمیدانی کجاست ، چکار میکند ، حس میکند . اصلا حتی نمیدانی بعد از رفتنش بازهم وجود دارد یا نه (!) خیلی سخت است تحملش برای کسانی که روی زمین نمیدانند چه طور است احوالش ، و...
-
یکی از دلایلی که از ما ایرانی ها متنفرم
دوشنبه 4 آذر 1392 13:00
شاید الان پیش خودتان بگویید این اوسکل هم میخواهد کلاس بگذارد و بگوید روشن فکر است و خیلی شیک است و است و است است . از همین الان بگویم نظر دیگران برایم مهم نیست ، من آدم یک دنده ای هستم پس لدفن ازین حرفا پیش خودتان نزنید یا هر حرف دیگری . یکی از دلایل تنفر من از ایرانی ها (و به این به خاطر میگویم ایرانی ها چون من با...
-
ما نفهم ها
یکشنبه 3 آذر 1392 22:08
این که میگویند خدا عادل نیست ، این که میگویند مارا ول کرده ، این که میگویند اصلا خدایی وجود ندارد به نظرم غلط است . حالا این که چرا این را میگویم به حساب فهمیدن خودتان نمیگویمش . فقط این که به نظرم خدا به ما عقل و قدرت انتخاب داده ؛ و این خودش نوعی عدالت است نوعی یکسان بودن ، نوعی اثبات خودش . ماها مغز زیاد داریم اما...
-
از آن شب های بارانی
یکشنبه 3 آذر 1392 21:55
یک شب بارانی که حسابی همه جا خیس شده بود ، با پدرم در گل فروشی بودیم میخواستیم برای تولدش کادو بخریم ، یک دسته گلِ کوچک هم ! خواهرم نبود ؛ نمیدانم چرا اما نبود . یک شب بارانی که همه جا خیس شده بود ، با مادرم دم در گل فروشی بودیم میخواستیم همینجوری گل بخریم ، گل مریم ؛ از آن خوشبوها . یک شب بارانی ، که من بودم و هیچکس...