کلمات در توصیفت پستند

خنده ات ، 

زندگی میبخشد ،


گاهی

گاهی

فقط میشود،

زنده بود و نفس کشید.


گاهی 

فقط میشود،

نفس هارا خلاصه کرد.


گاهی باید زندگی را خلاصه کرد و زود گذشت.

هیر ویتاوت یو

نه شب ها عجیب است  ،

نه بی تو نفس هایم بند امده اند ،

و نه حتی دلم تنگ است ،

من بی تو نه شب را میفهمم ، نه نفس را ، من باتو دنیا را خواهم داشت.

  

      "استاد عادامس"

زندگی ﮔﺬﺭ ﻋﻤﺮ نیست

تمام چند صفحه نوشتنم را خلاصه کردم به ''از دست دادن''  ، باقی و جزییات هم بماند  بین خودمان دو نفر.

خدایی که از هیچ پدید آمد.

شروع کردن یک پست در هر موضوعی که باشد و قرار باشد دراز باشد برای من که به قول خودمانی ها مینیمال نویسی میکردم یکمی سخت است ، در مینیمال نه شروعی هست و نه پایانی ، نه افکت دارد و نه آرایش ادبی . می آیی یک جمله مینویسی و میروی دوروز بعد میایی ؛ اما این جا دیگر جاییست که نمیشود.

باید یک جوری شروع کرد ، از کجایش را نمیدانم اما باید شروع کرد . اصولا هر آدمی در این دنیا تمایل دارد به ساکن شدن ، به آرامش رسیدن و همینجا یعنی در آرامش رسیدن است که تضاد ها پیش می آیند . عده ای هستند که یکنواخت شدن را آرامش مینامند و عده ای که نمیدانند !

تا حالا شده فکر کنید که هستید؟ تا حالا شده فکر کنید کجایید؟

اگر یک روز از خواب بیدار شوید و ببینید در یک دنیایی هستید پر از آدم های فضایی قطعا تعجب خواهید کرد ، اینطور نیست؟

اگر از این آدم ها هستید بدانید که زندگی شما هم تا حد زیادی به سوی یکنواخت شدن پیش رفته ؛ قطعا دنیارا از دید خود خواهید دید ، یعنی به احتمال زیاد نشد که فکر کنید یک روز که از خواب بلند میشوید از خانه که بیرون می آیید یک عالمه آدم زمینی یک آدم مریخی دوچشم که چشم هایش پف کرده میبینند و قطعا همان قدر که شمما ترسیدید میترسند .

چرا؟ چون شما هم برای خودتان یک آدم فضایی هستید ، یک مریخی و یا حتی یک بیگانه ؛ اما چه شد که به این جا رسیدیم؟

جوابش تنها این است که ما قوه شگفتیمان را به مرور زمان از دست میدهیم .

نه میدانیم که کیستیم ، نه میدانیم کجاییم ، و نه حتی خدایمان را برای خود اثبات نکردیم ، هر انسانی در جواب این سوال که خدا کیست میگوید خدا نه به وجود آمده نه از بین میرود ، بسیار خوب !

پس قبول کنید که ماهم میتوانیم از اول بوده باشیم ، آه نه نمیشود چیزی نمیشود از اول بوده باشد ، پس خدا چه ؟ او بوده؟

از اول اول؟

این شرط زندگی انسان هاست ، موضوعی را که درک نمیکنند برایش دلایل عجیب می آورند ؛ نمونه اش همان خدایان رومی ها و...

اگر خدارا ببر ها و پلنگ ها تجسم میکردند قطعا به شکل یک ببر یا پلنگ میبود.